عادت
دنیا اینست که بر کسی وفا نمی کند، دوستان و دلبستگان خود را هر چند بپرورداند،
ولی سرانجام بدانها جفا می کند. چه بسیار شاهان را که از عرش قدرت به حضیض ذلت
نیفکنده است و دولت و مکنت آنان را به خواری و ذلّت و مسکنت بدل نکرده! در این
میان، داستان برمکیان بسیار عبرت انگیز است.
... شب
هنگام جعفر برمکی را کشتند، اموال او را غارت کردند و سران دولتش را به بند
افکندند. دولت نیرومندی، که نیمی از جهانِ آن روزگار را به زیر فرمان داشت، یک
شَبه به فرمان «پیر دنیا» به زانو نشست، و او را، که گردش ایّام به کامش می گشت،
به کام مرگ فرو برد. «یحیی» پدر جعفر و وزیر هارون الرّشید، نیز به زندان افتاد.
یک روز
بی طعام در زندان بسر برد. روز دیگر نیز طعامش ندادند، سخت پریشان و درمانده شد، و
به زندانبان توسّل یافت تا در برابر اندک پولی که به همراه داشت برای وی خوراکی
تدارک کند. با منت بسیار برایش مقداری گوشت خام آورد. «یحیی» با سرافکندگی و خواری
هیزم و ظرف برای پختن غذا طلب کرد و با هزار منت و بیچارگی بدست آورد.
پختن
آغاز کرد و با زحمت بسیار سر و گردن افراز دیروزش را به خاک مطبخ می سود تا به آتش
بدمد. هر بار که آتش مطبخ فرو می نشست و «یحیی» روی به خاک می نهاد، آتش درونش
زبانه می کشید و دلش به حسرت آن ایّام می سوخت. اما هیزم به دم سرد او دل نمی
سوخت. سرانجام دل کباب شد و گوشت به قیمت سیه روئی بپخت. اما، گوئی دنیا به آن
بسنده نکرده بود و این را هم به او نپسندیده. چه آنگاه که ظرف را به لبهای تشنه
نزدیک کرد. دستانش از ولع لرزید، ظرف غذا به میان آتش و خاکستر درغلتید و زحمت او
به باد داد. با افسوس بسیار به آتش و دود خیره شد و ایّام از دست رفته اش را از
خاطر گذرانید.
ناگاه
این داستان را به خاطر آورد: روزی را که بر زورق نشسته و بر محمل امواج آرام، سینه
ي نیلگون دجله را می شکافت و با ماهیان زیبای دریا، که از نوای پرافسون پرندگانِ
خوش صداگوئی برقص آمده بودند، به بازی سرگرم بود و آن چنان مست شادی و سرور شده
بود، و مشت به موج دریا می کوفت که ناگاه نگین عقیقش جدا شد و به اعماق دجله فرو
رفت. او که عقیقش را بسیار دوست می داشت افسوس فراوان خورد و دل آزرده گشت. امّا
این دل آزردگی را گردش ایّام که به کامش می گشت او نپسندید و عقیق را به دست غلامی
که در دل ماهیش یافته بود، به او باز گردانید و خاطرش شاد کرد.
آن
روزگار را به حال اکنونش قیاس کرد، آه سردی کشید و گفت:
«پروردگارا!
توانی که عقیق خُرد را که طعمه ي ماهیان دریای بیکران شده بود به من رسانی! و نه
عجب که توانی غذای میان دستانم را به دهانم نرسانی!»
«وَ
تِلْکَ الأیّام نداوِلها بینَ النّاس وَ لِیعلَمَ اللهُ الّذینَ امَنوا»[1]
که این
روزگار را به اختلاف -و فراز و نشیبهای بسیار- میان خلایق می گردانیم. تا مقام اهل
ایمان به امتحان معلوم شود.
پي نوشت ها:
1]. سوره ي آل عمران، آیه 140